سایه های افتاده بر دامانم مرا تا آنجایی که تو می دانی می کشاند و دلم برای هم آواز شدن با ترانه ها می لرزد آری . . . سکوتت و تنهاییم همراه است و لحظاتم را پر می کند از دلتنگی ها سکوتی هولناک و ترسی آغشته از غم که در انتهایش فقط یک چیز به چشم می خورد . . . یک نگاه . . . یک کلام آشنا . . . یک دلتنگی . . . و یک سکوت طولانی

واقعاً قابل تحسینه

در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند.   آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند. 

بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند:

«نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند .»

پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست.

یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.

سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.

پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید. همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان دیگر با ناراحتی به آنها نگاه می کردند و این بار به این فــکر می کردند که آن زوج پیــر احتمالا آن قدر فقیــر هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفــارش بدهند.

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی هایش. مرد جوانی از جای خو بر خاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا برایشان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد. اما پیر مرد قبول نکرد و گفت : « همه چیز رو به راه است ، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم . »

مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد، پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند.

بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ دیگر برایشان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد: « ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم.»

همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد ، مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت: «می توانم سوالی از شما بپرسم خانم؟»

پیرزن جواب داد: «بفرمایید.»

- چرا شما چیزی نمی خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید . منتظر چی هستید؟ »

پیرزن جواب داد: « منتظر دندانهــــــا !»

خلقت زن

شش روز می گذشت از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود
فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟
آیا دستور کار او را دیده ای ؟
او باید کاملا قابل شستشو باشد اما پلاستیکی نباشد
باید دویست قطعه متحرک داشته باشد که همگی قابل جایگزینی باشند
باید بتواند با خوردن قهوه بدون شکر و غذای شب مانده سر کند
باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جای دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود و بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته را درمان کند و شش جفت دست داشته باشد
:فرشنه از شنیدن این همه مبهوت شد
امکان ندارد شش جفت دست!؟
خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نیستند .مادرها باید سه جفت چشم داشته باشند . تازه به این ترتیب می شود یک الگوی متعارف برای آنها
خداوند سری تکان داد و فرمود : بله
یک جفت برای وقتی که از بچه هایش میپرسد که چکار میکنید از پشت در بسته هم بتوانند ببیندشان، یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !! و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطا کارش نگاه کند بتواند بدون کلام به او بگوید او را میفهمد و دوستش دارد
:فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد
این همه کار برای یک روز زیاد است . باشد فردا تمامش کنید
خداوند فرمود : نمی شود . چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است تمام کنم
.فرشته نزدیک شد و به زن دست زد
اما ای خداوند او را خیلی نرم آفریدی !؟
بله نرم است، او را سخت هم آفریده ایم . تصورش را هم نمیتوانی بکنی که تا چه حد میتواند تحمل کند و زحمت بکشد
فرشته پرسید : فکر هم می تواند بکند ؟
خداوند : نه تنها فکر میکند بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد
:آنگاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد
ای وای مثل اینکه این نمونه نشتی دارد . به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید
!خداوند مخالفت کرد : آن نشتی نیست ، اشک است
فرشته پرسید : اشک دیگر چیست ؟
خداوند گفت : اشک وسیله ایست برای ابراز شادی ، اندوه ، نا امیدی ، سوگ ، تنهایی و غرورش
فرشته متاثر شد . شما نابغه اید ای خداوند شما فکر همه چیز را کرده اید ، چون زن ها واقعا حیرت انگیزند
!زن ها قدرتی دارند که مرد را متحیر می کنند
همواره بچه ها را به دندان میکشند، سختی ها را تحمل میکنند، بار زندگی را به دوش میکشند ولی شادی ، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند
وقتی می خواهند جیغ بزنند با لبخند می زنند، وقتی می خواهند گریه کنند آواز می خوانند و وقتی عصبانی اند می خندند
برای آنچه باور دارند می جنگند، در مقابل بی عدالتی می ایستند، وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود ندارد، « نه » نمی پذیرند
!بدون کفش نو سر میکنند که بچه هایشان کفش نو داشته باشند
!برای همراهی یک دوست مضطرب ، با او به دکتر می روند
.بدون قید و شرط دوست می دارند
وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا میکنند گریه میکنند و وقتی دوستانشان پاداش میگیرند
می خندند، در مرگ یک دوست دلشان می شکند، در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین میشوند، قوی پا برجا می مانند
آنها می رانند ، می پرند ، راه می روند ، می دوند و برای شما ایمیل میفرستند که نشانتان بدهند چقدر برایشان مهم هستید
! قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد
زنها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند
می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد
کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است آنها شادی و امید به ارمغان می آورند ، آنها شفقت و فکر نو می بخشند
!زن ها چیز های زیادی برای گفتن و بخشیدن دارند
.و این خلقت عظیم یک عیب بزرگ دارد
فرشته گفت : چه عیبی ؟
!خداوند فرمود : بزرگترین عیب زنها این